محل تبلیغات شما



ما ز یاران چشم یاری داشتیم

                        خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد

                       حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

                        ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت  فریب جنگ داشت

                       ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم

                                         حافظ


چه‌بسا حقیقت این است که، تاکسی ندیده‌باشدمان، وجود نداریم؛ نمی‌توانیم درست حرف بزنیم، تا وقتی کسی به حرف‌مان گوش بدهد، و در یک کلام، کاملا زنده نیستیم، تا زمانی که دوست داشته بشویم.

 (کتاب جستارهایی در باب عشق – صفحه ۱۲۲)


گمان می‌بریم می‌شود درس‌هایی از عشق آموخت، وگرنه تا ابد مرتکب همان خطاها می‌شویم، مانند مگس‌هایی که دیوانه‌وار سرشان را به شیشه پنجره می‌کوبند، بی‌آن‌که بفهمند هرچند شیشه شفاف است قابل عبور نیست. 

(کتاب جستارهایی در باب عشق – صفحه ۲۱۷)


الیاس کانِتی می‌گوید: دیدن ورای آدم‌ها آسان است، ولی ما را به جایی نمی‌رساند.» به عبارت دیگر چه آسان و چه بی‌فایده در افراد عیب می‌یابیم. آیا وقتی عاشق می‌شویم بعضاً به این دلیل نیست که، حتی به بهای کوری خودمان در این فرایند و آن لحظه خواسته‌ایم، دیدن ورای آدم‌ها را نفی کنیم؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینه متقابل باشند، آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که می‌خواهیم از موضع ضعف بدبینی، نجات یابیم؟ آیا در هر عشق در نگاه اول» نوعی گزافه‌پردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد؟ نوعی گزافه‌پردازی که ما را از منفی‌نگری معمول‌مان منفک می‌کند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی می‌کند که چنان باورش داریم که هرگز حتی خود را چنین باور نداشته‌ایم.

(کتاب جستارهایی در باب عشق – صفحه ۲۰)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها